به گزارش گروه فرهنگی قدس آنلاین، نوشتن از هنرمندان درگذشته همیشه سخت است، اما مرگ را هم هیچگاه گریزی نبوده و نیست و باید آن را پذیرفت. اما چیزی که نوشتن برای داریوش مهرجویی را سختتر میکند این است که او به مرگ طبیعی از میان ما نرفت. کمتر از دو ماه دیگر ۸۵ ساله میشد اما در اتفاقی هولناک و غیرقابل باور شنبه شب گذشته در خانه خود به همراه همسرش به قتل رسید و جامعه سینمایی ایران و مردم را در بهت عمیقی فرو برد.
هرآنچه در ادامه میخوانید اغراق نیست، حتی نمیشود آن را به نوشتههای یک طرفدار دو آتشه مهرجویی هم تقلیل داد، تاریخ گواه خوبی بر تاثیر و اهمیت فیلمساز بزرگی همچون اوست که سینما در مقاطع مختلفی از عمرش بر شانههای او ایستاده است. تاثیری که مهرجویی در زمان حیاتش بر سینما داشت و بسیاری را دنبالهرو او کرد، یقیناً در سالهای آینده هم ادامه خواهد داشت و سایه او بر سر سینمای ما همیشگی و ماندگار است.
سینما از مسیر اندیشه و فلسفه
مهرجویی وقتی بیست ساله بود برای ادامه تحصیل به کالیفرنیا میرود تا سینما بخواند اما خیلی زود مسیر خودش را به فلسفه تغییر میدهد. چندسال بعد به تهران باز میگردد و سال ۴۶ اولین فیلمش را میسازد. غلامحسین ساعدی از دوستان نزدیک او بود و تاثیر زیادی در مسیر فیلمسازیاش داشت. یک سال بعد، مهرجویی فیلمنامه «گاو» را متاثر از یکی از داستانهای کوتاه مجموعه «عزاداران بیل» ساعدی نوشت. فیلمی که سال ۴۸ اکران و به یکی از مهمترین آثار موج نوی سینمای ایران تبدیل شد و جایزه فیپرشی فستیوال ونیز را هم برایش به ارمغان آورد. او پیش از انقلاب و درست زمانی که سینما بیشتر درگیر و دار فیلمفارسی بود، آثار مهمی را جلوی دوربین برد و فضا را به کلی تغییر داد. مهرجویی پس از «گاو» یک فیلم مهم و تاریخساز مانند «دایره مینا» را میسازد و روی یکی از مهمترین مشکلات جامعه آن دوران یعنی تجارت خون دست میگذارد. حساسیتها نسبت به سوژه فیلم، داستان تلخ و البته ردپای ساعدی و اقتباسی از قصه «آشغالدونی» او، منجر به توقیف سه ساله «دایره مینا» میشود. در این مدت او بیکار نمینشیند و دو فیلم دیگر یعنی «آقای هالو» و «پستچی» را جلوی دوربین میبرد تا اینکه طلسم توقیف «دایره مینا» میشکند و بالاخره فیلم به نمایش درمیآید و تاثیر خودش را می گذارد که مهمترینش کمک به تاسیس سازمان انتقال خون است.
پس از انقلاب، مهرجویی برای مدت کوتاهی به فرانسه مهاجرت میکند و پس از بازگشت به ایران در سال ۶۵ «اجاره نشینها» را میسازد و روح تازهای به سینمای بیهیاهوهای آن سالها میبخشد. همانند بسیاری از آثار مهرجویی برای «اجاره نشینها» هم ارجاعات سیاسی زیادی صف کشید اما هیچ چیز نتوانست از محبوبیت آن بکاهد و هنوز هم پس از چهاردهه بهترین فیلم کمدی اجتماعی از نگاه منتقدان سینماست.
سالهای درخشش مهرجویی یکی پس از دیگری از راه میرسند؛ اما نقطه عطف مهرجویی هنوز کلید نخورده بود تا ساخت «هامون» که به نوعی سرآغاز سینمای روشنفکری پس از انقلاب بود و بعدها به یکی از برجستهترین کالتهای سینمای ایران تبدیل میشود و «حمید هامون» نیز نماد و الگوی روشنفکری آن. «هامون» هم مانند بسیاری فیلمهای مهرجویی یک جریان نو در سینمای اجتماعی به وجود آورد و به تبع آن مخالفان و موافقانی را به همراه داشت. از هامون بازها و فیلمسازانی که در سالهای بعد در پی تقلید از این فیلم بودند تا مخالفان پروپاقرص جریان روشنفکری ایرانی. دستاندازهایی که در فیلم بعدی او «بانو» شکل جدیتری به خود گرفت و فشارهای روحی شدیدی را بر مهرجویی تحمیل کرد. مهرجویی به فاصله کمتر از یک سال از نمایش اثر درخشانش «هامون»، سراغ نسخه زنانهای از این فیلم یعنی «بانو» میرود. فیلمی که سال ۶۹ ساخته و توقیف شد و پس از هفت سال رنگ پرده را به خود دید. با وجود همه این فشارها، در طول سالهایی که به قول مهرجویی «بانو» را توی قوطی کرده بودند، او باز هم بیکار ننشست و پشت دوربین رفت. میتوان گفت شاید هیچ فیلمسازی به اندازه مهرجویی سراغ واکاوی روح زنانه در سینما نرفته باشد، مسیری که منتهی به ساخت سهگانه «سارا»، «پری» و «لیلا» پشت سر هم و در فواصل سالهای ۷۱ تا ۷۵ شد و هر سه این فیلمها هم با اقتباس از ادبیات ایرانی و خارجی بودند.
او سال ۷۶ «درخت گلابی» را با اقتباس از یک داستان کوتاه ساخت که آن هم فیلم محبوب بسیاری از منتقدان و مخاطبان است. اوایل دهه هشتاد مهرجویی با «مهمان مامان» دوباره به فضای مفرح «اجارهنشینها» بازمیگردد؛ فیلمی که با اقتباس از کتاب «مهمان مامان» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شد و مانند همه آثار مهرجویی در فضای زندگی ایرانی و رسم و رسومات آن سیر میکند. سالها میگذرد تا «سنتوری» که حواشی و اتفاقات پیرامون ساخت تا توقیف و انتشار سیدیهای قاچاق فیلم، زندگی سازندگانش را دستخوش اتفاقات بسیاری کرد. مدتی پس از این اتفاقات تهیهکننده فیلم بر اثر سکته قلبی از دنیا میرود و نهایتاً سال ۸۹ نسخه ویدئویی فیلم برای نمایش مجوز میگیرد.
ناگفته نماند که مهرجویی علاوه بر اینکه فیلمنامه بسیاری از فیلمهای خود را نوشته، دستی هم بر ترجمه داشت و طی دو دهه گذشته نیز چندین رمان منتشر کرده بود. در دهه هشتاد و پس از دو فیلم درخشان «مهمان مامان» و «سنتوری»، روند فیلمسازی مهرجویی کندتر میشود و مجموعاً تا سال ۹۵ تنها ۵ فیلم همچون «طهران طهران»، «آسمان محبوب من»، «نارنجیپوش» و «اشباح» را میسازد. «لامینور» آخرین فیلم اوست که آن هم از حاشیهها در امان نماند. او شش سال پس از ساخت «اشباح» سراغ «لامینور» رفت، فیلمی که تا همین سال گذشته در محاق بود و سرانجام پس از کش و قوسهای فراوان رنگ پرده را به خود دید. آن هم در شرایطی تالم برانگیز که فیلمساز برجسته و پیشکسوت جلوی دوربین برای دفاع از فیلمش از خشم به خود میلرزید و اهالی سینما و علاقمندانش را متاثر کرد.
چرا مهرجویی فیلمساز مهمی است؟
مهرجویی در طول حیات حرفهای خود در معرض تندبادهای فراوانی قرار گرفت و با این حال بیدی هم نبود که با این بادها بلرزد. اغراق نیست اگر بگوییم هیچ کس در سینمای ایران به اندازه مهرجویی زیر تیغ سانسور و توقیف نرفته، چه در سالهای پیش از انقلاب و چه پس از آن. مهرجویی قبلاً گفته بود کارنامهام بیشتر حاصل سانسور است تا اراده خودم. یکی از دردناکترین تجربهها برای مهرجویی همان ماجرای توقیف هفت ساله فیلم «بانو» و حملات متعددی است که برای ساختش به او شد و به گفته خودش همین اتفاقات مسیر زندگیش را به کلی تغییر داد، تجربیات تلخی که البته ادامهدار بود و به «سنتوری» و «لامینور» هم کشیده شد. شاید اگر هرکس دیگری جای او بود خیلی وقت پیش و در همان سالهای جوانی عطای فیلمسازی را به لقایش بخشیده بود اما مهرجویی ایستاد و جنگید.
او یک جریان بود، یک سینماگر مولف و پیشرو. وفادار به فرهنگ اصیل ایرانی، ادبیات، شعر و موسیقی. فلسفه خوانده بود و ذات پرسشگرش را در روح شخصیتهای داستانهایش میدمید. زن برایش هویت مستقلی داشت و بیشک سینمای ما در تصویر و بازنمایی چهره زن ایرانی مدیون اوست. در اغلب فیلمهایش میتوان ردپایی از دین، عرفان، مناسک و آیینهای مذهبی یافت. سفره برایش حرمت ویژهای داشت و غذاهای رنگین ایرانی در هیچ فیلمی به اندازه آثار مهرجویی به خوبی و کمال به نمایش درنیامده است. او در کشاکش دورانهای تاریخی مختلف جامعه ایرانی را به نمایش درآورد، ماندگار کرد و در بزنگاههای مهم، سینما را وزن و اعتباری ویژه داد و به آن آبرو بخشید. داریوش مهرجویی فقط یک فیلمساز نبود، بخشی از هویت فرهنگی و سرمایه هنری این مرز و بوم بود. نمیدانم اگر تقدیرش جور دیگری رقم میخورد آیا در این سالهای باقی مانده عمر فیلمی میساخت یا نه؛ اما درد اینجاست که چه فیلم میساخت و چه نمیساخت همین بودنش هم برای همه ما غنمیتی بس گران بود که از دست رفت.
نظر شما